جدول جو
جدول جو

معنی راه نواختن - جستجوی لغت در جدول جو

راه نواختن
(تَ نِ شَ تَ)
نواختن تار و آلات موسیقی. زدن نغمه و نوا. آهنگ زدن. نواختن آهنگ. نواختن نغمۀ موسیقی:
ملک دل داده تا مطرب چه سازد
کدامین راه و دستان را نوازد.
نظامی.
و رجوع به راه درمعنی موسیقی و سرود و آواز شود
لغت نامه دهخدا
راه نواختن
زدن نغمه و نوا، آهنگ زدن
تصویری از راه نواختن
تصویر راه نواختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ کَ دَ)
ساز زدن. زدن و نواختن یکی از آلات موسیقی:
سعادت به من روی بنمود باز
نوازندۀ ساز بنواخت ساز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ دَ / دِ شُ دَ)
اجازۀ عبور خواستن چنانکه سپاهیان بیگانه از ملکی. (یادداشت مؤلف). طالب طریق شدن گذر راه، اجازه خواستن:
پیش آن لب چون شکر راه سخن میخواستم
بوسه واری جا در آن کنج دهن میخواستم.
حافظ (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تُ شُ دَ)
گذر کردن. مرور کردن. گذشتن. رفتن. عبور کردن. کنایه از راه رفتن در جایی. (آنندراج) :
بر کوچۀ لب راه دگرخنده نینداخت
تا خانه چشمم ز غمت گریه نشین شد.
ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی).
، بجریان انداختن. بکار انداختن. بکار داشتن. آماده بکار کردن.
- راه انداختن کارخانه یا چرخی، بکار داشتن آن را. (یادداشت مؤلف). بجریان انداختن آن.
- راه انداختن کاری، مهیا کردن آن کار. بجریان انداختن آن کار.
- راه انداختن وجهی، مهیا و حاضر کردن آن. (یادداشت مؤلف).
، روانه ساختن. روان کردن. بدرقه کردن. مشایعت کردن.
- راه انداختن عروس یا مسافر یا کسی، روانه کردن او. مشایعت کردن از وی. (از یادداشت مؤلف).
- براه انداختن، بدرقه کردن. مشایعت کردن. روانه ساختن.
- ، در تداول عامه، کاری را روبراه کردن. پول یا وسیله ای برای کسی فراهم ساختن.
- ، رهبری کردن کسی را به راه. و بمجاز، از انحراف رهانیدن. از گمراهی بدر آوردن. براه آوردن:
ما چو خضریم درین بادیۀ بی سر و بن
هر که از راه فتد باز به راه اندازیم.
علی ترکمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ زَدَ)
شناختن راه. آشنایی داشتن براه. آشنا بودن به راه. راه بلد بودن، شناختن دین. تشخیص حق و حقیقت. پی بردن به مذهب:
در ایران بیزدان شناسند راه.
اسدی.
- راه ناشناختن، گمراه شدن: عمه، راه و حجت ناشناختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ)
زدن ساز رباب. نواختن رباب که سازی است معروف:
برسم رفته چو رامشگران و خوش دستان
یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تُ/ تُ رُ رو شُ دَ)
درست کردن راه. ساختن راه. راهسازی. و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه پیمودن. راه نوردیدن. (بهار عجم). راه نبشتن. راه پیمودن. راه سپردن. راه پوییدن. راه رفتن. راه نوردیدن. (از آنندراج). راه پیمودن. (ارمغان آصفی). طی طریق کردن. و رجوع به راه نوردیدن و ره نوردیدن و راه پیمودن و راه رفتن و راه نبشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز نواختن
تصویر ساز نواختن
زدن و نواختن یکی از آلتهای موسیقی ساز زدن
فرهنگ لغت هوشیار