نواختن تار و آلات موسیقی. زدن نغمه و نوا. آهنگ زدن. نواختن آهنگ. نواختن نغمۀ موسیقی: ملک دل داده تا مطرب چه سازد کدامین راه و دستان را نوازد. نظامی. و رجوع به راه درمعنی موسیقی و سرود و آواز شود
نواختن تار و آلات موسیقی. زدن نغمه و نوا. آهنگ زدن. نواختن آهنگ. نواختن نغمۀ موسیقی: ملک دل داده تا مطرب چه سازد کدامین راه و دستان را نوازد. نظامی. و رجوع به راه درمعنی موسیقی و سرود و آواز شود
اجازۀ عبور خواستن چنانکه سپاهیان بیگانه از ملکی. (یادداشت مؤلف). طالب طریق شدن گذر راه، اجازه خواستن: پیش آن لب چون شکر راه سخن میخواستم بوسه واری جا در آن کنج دهن میخواستم. حافظ (از بهار عجم)
اجازۀ عبور خواستن چنانکه سپاهیان بیگانه از ملکی. (یادداشت مؤلف). طالب طریق شدن گذر راه، اجازه خواستن: پیش آن لب چون شکر راه سخن میخواستم بوسه واری جا در آن کنج دهن میخواستم. حافظ (از بهار عجم)
گذر کردن. مرور کردن. گذشتن. رفتن. عبور کردن. کنایه از راه رفتن در جایی. (آنندراج) : بر کوچۀ لب راه دگرخنده نینداخت تا خانه چشمم ز غمت گریه نشین شد. ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی). ، بجریان انداختن. بکار انداختن. بکار داشتن. آماده بکار کردن. - راه انداختن کارخانه یا چرخی، بکار داشتن آن را. (یادداشت مؤلف). بجریان انداختن آن. - راه انداختن کاری، مهیا کردن آن کار. بجریان انداختن آن کار. - راه انداختن وجهی، مهیا و حاضر کردن آن. (یادداشت مؤلف). ، روانه ساختن. روان کردن. بدرقه کردن. مشایعت کردن. - راه انداختن عروس یا مسافر یا کسی، روانه کردن او. مشایعت کردن از وی. (از یادداشت مؤلف). - براه انداختن، بدرقه کردن. مشایعت کردن. روانه ساختن. - ، در تداول عامه، کاری را روبراه کردن. پول یا وسیله ای برای کسی فراهم ساختن. - ، رهبری کردن کسی را به راه. و بمجاز، از انحراف رهانیدن. از گمراهی بدر آوردن. براه آوردن: ما چو خضریم درین بادیۀ بی سر و بن هر که از راه فتد باز به راه اندازیم. علی ترکمان (از آنندراج)
گذر کردن. مرور کردن. گذشتن. رفتن. عبور کردن. کنایه از راه رفتن در جایی. (آنندراج) : بر کوچۀ لب راه دگرخنده نینداخت تا خانه چشمم ز غمت گریه نشین شد. ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی). ، بجریان انداختن. بکار انداختن. بکار داشتن. آماده بکار کردن. - راه انداختن کارخانه یا چرخی، بکار داشتن آن را. (یادداشت مؤلف). بجریان انداختن آن. - راه انداختن کاری، مهیا کردن آن کار. بجریان انداختن آن کار. - راه انداختن وجهی، مهیا و حاضر کردن آن. (یادداشت مؤلف). ، روانه ساختن. روان کردن. بدرقه کردن. مشایعت کردن. - راه انداختن عروس یا مسافر یا کسی، روانه کردن او. مشایعت کردن از وی. (از یادداشت مؤلف). - براه انداختن، بدرقه کردن. مشایعت کردن. روانه ساختن. - ، در تداول عامه، کاری را روبراه کردن. پول یا وسیله ای برای کسی فراهم ساختن. - ، رهبری کردن کسی را به راه. و بمجاز، از انحراف رهانیدن. از گمراهی بدر آوردن. براه آوردن: ما چو خضریم درین بادیۀ بی سر و بن هر که از راه فتد باز به راه اندازیم. علی ترکمان (از آنندراج)
شناختن راه. آشنایی داشتن براه. آشنا بودن به راه. راه بلد بودن، شناختن دین. تشخیص حق و حقیقت. پی بردن به مذهب: در ایران بیزدان شناسند راه. اسدی. - راه ناشناختن، گمراه شدن: عمه، راه و حجت ناشناختن. (منتهی الارب)
شناختن راه. آشنایی داشتن براه. آشنا بودن به راه. راه بلد بودن، شناختن دین. تشخیص حق و حقیقت. پی بردن به مذهب: در ایران بیزدان شناسند راه. اسدی. - راه ناشناختن، گمراه شدن: عمه، راه و حجت ناشناختن. (منتهی الارب)
راه پیمودن. راه نوردیدن. (بهار عجم). راه نبشتن. راه پیمودن. راه سپردن. راه پوییدن. راه رفتن. راه نوردیدن. (از آنندراج). راه پیمودن. (ارمغان آصفی). طی طریق کردن. و رجوع به راه نوردیدن و ره نوردیدن و راه پیمودن و راه رفتن و راه نبشتن شود
راه پیمودن. راه نوردیدن. (بهار عجم). راه نبشتن. راه پیمودن. راه سپردن. راه پوییدن. راه رفتن. راه نوردیدن. (از آنندراج). راه پیمودن. (ارمغان آصفی). طی طریق کردن. و رجوع به راه نوردیدن و ره نوردیدن و راه پیمودن و راه رفتن و راه نبشتن شود